کد خبر: ۶۶۴۷
۰۷ مهر ۱۴۰۲ - ۱۵:۳۰

ناجی نجات یافته

دکتر محمود مقدم که بر اثر بمباران‌های شیمیایی صدام، سرطان خون گرفته است، توانست سرطان را شکست دهد.

متولد سال ۱۳۴۴ است، اما سرطان آن‌قدر در کوره مشکلات پخته‌اش کرده که روزگار در شمار سال‌های عمرش به اشتباه افتاده و پزشک ۵۲ ساله ما را، چون پیرمردی هفتادهشتادساله نشان می‌دهد. البته او با وجود کسالت جسمی هر روز درمانگاه می‌رود و بیماران را معاینه می‌کند.

محمود مقدم در قوچان به دنیا آمده است و در همان جا درس خوانده. در سال ۱۳۶۳ نیز پس از اخذ مدرک دیپلم در رشته پرستاری دانشگاه گرگان قبول می‌شود، اما دلش نمی‌آید هم‌وطنانش را در اوج حملات عراق به ایران تنها بگذارد. کوله‌اش را جمع می‌کند و راهی جبهه‌ها می‌شود.

«بهمن ۶۳ به جبهه جنوب رفتم و در قسمت ادوات مشغول به کار شدم. در زمانی که شهید معتمدی فرمانده ادوات لشکر ۵ نصر بود من نیروی پیاده خمپاره‌چی او شدم. در سال ۶۵ در عملیات والفجر ۸ شرکت کردم و چون پرستاری می‌خواندم، به عنوان نیروی امدادگر مشغول شدم. با این همه تحصیلم را نیز در حین جنگ ادامه می‌دادم».

این‌ها را می‌گوید و ادامه می‌دهد: اگرچه کسانی بودند که با اهداف منفعت‌جویانه در جنگ شرکت می‌کردند، اما اکثر افرادی که در جبهه‌ها حضور داشتند هدفشان خالص بود و با حرف امام که به جان می‌نشست در جبهه حضور پیدا می‌کردند.

من هم که از قشر کارگر بودم و ظلم را بیشتر درک می‌کردم، وقتی امام خطاب به جوانان فرمودند جبهه را پر کنید با اینکه امام را ندیده بودم، بی‌درنگ در جبهه حاضر شدم. حرف امام، الهی بود و حرف الهی بستگی به ظرفیت پذیرنده دارد؛ در واقع پرتویی از حرف‌های امام در من اثر کرد و توفیق این حضور را برای ما ایجاد کرد.

بدون اغراق بگویم هیچ‌گاه به ذهنم خطور نمی‌کرد که با حضور در جبهه پس از بازگشت صاحب شغلی شوم یا مقامی به دست آورم. یاد جبهه او را به ۳۰ سال قبل می‌کشاند. نفس عمیقی می‌کشد و ادامه می‌دهد: هنوز با خودم می‌گویم چه سال‌های معنوی خاصی را گذراندیم. واقعا جو معنوی آن زمان قابل وصف نیست.

پزشک جبهه رفته ما از جنگ که بر می‌گردد، در دانشگاه علوم پزشکی مشهد قبول می‌شود و مدرک پزشکی‌اش را می‌گیرد.

کمی بعد که در حال آماده‌کردن خود برای امتحان تخصص است، متوجه می‌شود که بمباران‌های شیمیایی صدام برایش یادگاری به نام سرطان خون به ارمغان آورده است.


نمی‌دانستیم این دود‌های سفید شیمیایی است

خودش در این‌باره می‌گوید: از خصوصیات بمب‌های شیمیایی این است که تأثیرات کوتاه‌مدت، میان‌مدت و بلند‌مدت دارد. من چهار یا پنج بار در معرض بمباران شیمیایی قرار گرفتم.

سال ۶۳ که در مناطق جنوب اولین بمب‌های شیمیایی را زدند، هنگام بمباران شیمیایی ما فقط صحنه را نگاه می‌کردیم که مثلا این دود‌های سفید چیست که در فضا پراکنده شده است. وقتی به سرفه می‌افتادیم و فرماندهان شرایط را می‌دیدند، متوجه می‌شدند که دشمن از بمب‌های شیمیایی استفاده کرده است و تازه بعد از سه‌چهار ماه برایمان ماسک آوردند.‌

می‌گوید: آن زمان نه ماسکی وجود داشت و نه آموزشی برای اقدامات بعد از بمب شیمیایی. به عقیده من هرکسی که در آن منطقه زندگی کرده است، حتی اگر جنگ نرفته باشد به احتمال بسیار زیاد در نسل او افرادی دچار این عارضه یا انواع بیماری‌ها خواهند شد.

در حال حاضر نیز یکی از علت‌های آمار بالای مربوط به نقص عضو در آن مناطق می‌تواند همین موضوع باشد.صحبت از کمبود امکانات که می‌شود یاد بیمارستان صحرایی‌ای می‌افتد که از کمترین امکانات بی‌بهره بود. می‌گوید: در سال ۶۵ در منطقه فاو مستقر بودم و در زمان عملیات خیبر در بهداری، از انواع و اقسام مجروحان شیمیایی که می‌آوردند پرستاری می‌کردیم.

من حدود یک ماه به طور غیرمستقیم در معرض این مواد شیمیایی بودم تا بعد از آن امکانات حداقلی را در مواجهه با این مواد به ما دادند. ما در بیمارستان صحرایی حدود دو کیلومتر با منطقه اصلی فاصله داشتیم و من بیشترین آسیب شیمیایی را در این زمان دیدم.

 

ناجی نجات یافته

 

۸ سال خانه‌نشینی

«به طور تصادفی در آزمایشات سالیانه  سال ۸۱  خود، متوجه شدم که دچار سرطان خون هستم. از آن‌زمان به مدت دو تا سه سال شیمی درمانی کردم و در نهایت در سال ۸۳ عمل پیوند مغز استخوان برایم انجام دادند که نمونه مغز استخوان را از خواهرم گرفتم. جزو اولین افرادی بودم که این پیوند را در ایران انجام می‌داد و پیش از این بیماران به خارج از کشور می‌رفتند».

این‌ها را که می‌گوید نگاهی به سر و ریش سفیدش می‌کند و می‌گوید: پس از پیوند مغز استخوان بعد از یک سال عوارض دیررس پیوند به سراغم آمد و از سال ۸۴ تا ۹۲ زمین‌گیرم کرد. به طوری که همیشه کپسول اکسیژن همراهم بود.

از طرفی به دلیل اینکه برای درمان و انجام آزمایشات باید هر ماه به تهران مراجعه می‌کردم تا سال ۹۲ مشغول به کار نبودم و به عبارتی کاملا خانه‌نشین شده بودم. پس از سال ۹۲ کمی حالم بهتر شد، اما هنوز عوارضش هست و تنگی نفس دارم. گاهی هم نیازمند اکسیژن هستم و دیگر عملا نمی‌توانم مانند افراد عادی روزی هشت ساعت کار کنم.

خودش به تعجب ما از ظاهر شسکت خورده‌اش اشاره می‌کند و می‌گوید: این دوران بیماری باعث شد که چهره من در حال حاضر بیشتر شبیه یک فرد هفتادساله باشد تا پنجاه‌دوساله. من حدود ۵۰ تا ۶۰ درصد پوستم به دلیل همان اثرات بمب‌های شیمیایی از بین رفته است و موهایم ریخته و سفید شده است.

سپاه و کمیسیون عالی بقیه‌ا... هم با پیگیری‌ها و شنیدن این اظهارات و تأیید اثرات طولانی مدت شیمیایی، جانبازی من را ۷۰ درصد بیان کردند.

پزشک گزارش این هفته ما اگرچه توان فعالیت آن‌چنانی ندارد، اما این روز‌ها به عنوان مسئول فنی در درمانگاه چمران خیابان معلم مشغول به کار است و از شنبه تا چهارشنبه هر روز از ساعت ۹ تا ۱۳ بیماران را معالجه‌ می‌کند.

 

تا قبل از سفره عقد، همسرم را ندیده بودم!

اما مثل همیشه کنجکاو می‌شوم که نقش همسر این جانباز ۷۰ درصد را در تحمل این مصائب و گرفتاری‌ها بدانم. ابتدا می‌گوید که سال ۶۴ به صورت کاملا سنتی ازدواج کردم، حتی تا زمانی که بر سر سفره عقد نشستم، همسرم را ندیده بودم.

با کمی به حاشیه رفتن و شعار‌های سطحی متوجه هدفم از سؤال می‌شود و می‌گوید: بله قطعا من و همسرم به معنای واقعی یک روح در دو جسم هستیم و او همیشه در کنار من بوده است. با هیچ من شروع کرد و الان هم همیشه مریض‌داری می‌کند. ایشان در آن شش‌سالی که من فقط دراز کشیده بودم، به خوبی از من مراقبت می‌کرد.

محمود مقدم که حالا صاحب دو دختر و دو پسر است، می‌گوید: وقتی پیوند شدم بچه آخر من شیرخواره بود. همسرم در این مدت، هم پرستار من بود و هم بچه شیر می‌داد.

در واقع من بچه پنجمش شده بودم. خدا برای کسی نیاورد که سلامت نباشد! واقعا کسی که مریض است اگر یک همراه خوب نداشته باشد، دوام نمی‌آورد. واقعا پرستاری از جانبازان خیلی دشوار است.

من به نسبت خیلی از جانبازان شرایطم بهتر است، عده‌ای از جانبازان عزیز ما به قدری شرایطشان دشوار است که حتی خانواده هم نمی‌تواند از آن‌ها پرستاری کند.‌

می‌گوید که دوران بیماری‌اش برای فرزندانش هم سخت بوده و هشت‌سالی که مریض بوده، عملا بچه‌هایش را ندیده است. در این زمینه کمبود‌هایی هم به خاطر بیماری ایجاد شده است، اما خوشحال است که حالا بسیاری از آن‌ها را جبران کرده است و از فرزندانش راضی است.

 

ادامه راه دکتر شیخ‌

نمی‌شود مشهدی باشی و حرف از پزشکی خوش‌قلب و خیر بشود و یاد دکتر شیخ نیفتی. مقدم که هر هفته زمانی را برای معالجه بیماران مناطق کم‌برخوردار در آن مناطق می‌گذراند حرف چندانی از فعالیت‌های خداپسندانه‌اش به میان نمی‌آورد.

او که صحبت‌هایش مرتب و سنجیده است در پاسخ به گوشه و کنایه‌های ما در این‌باره می‌گوید: تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد، وجود نازکت آزرده گزند مباد.

یاد گرفته‌ام که همیشه لبخندی روی لبان مراجعان بنشانم. وقتی کسی پول ندارد، سعی می‌کنم که بی‌منت مداوایش کنم تا مورد رضایت خداوند هم باشد. من وظیفه خودم را انجام می‌دهم. مگر آدم برای چه چیزی زندگی می‌کند؟و باز گریزی به ابیات مولانا می‌زند و می‌گوید: از کجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بود/ به کجامی‌روم آخر ننمایی وطنم.

 اعتقاد دارم در عالم زر که پروردگار «قالو بلی» را از انسان می‌گیرد، سرنوشت و مشیت هرکسی را به او داده‌اند. اینکه می‌خواهد بهشت را انتخاب کند یا جهنم را؟ انسان مختار است که انتخاب کند. من سعی کرده‌ام از جهنم دوری کنم و این از عنایات خداست.

همه بندگان خدا فارغ از دین خوب هستند؛ چون بنده خداوند هستند، اما وقتی سر از بندگی خدا جدا می‌کنند در قرآن مذمت می‌شوند.

مقدم ادامه می‌دهد: خداوند از همه هم نخواسته است که مثل پیامبرش باشند؛ «لا یکلف ا... نفسا الا وسعها»؛ خداوند از هرکسی به اندازه توان و اراده و اختیارش سعی و تلاش می‌خواهد، اما اگر انسان سماجت کند که نماز چرا بخوانم، این دشمنی با خداست؛ در حالی‌که باید از همان اول تکلیف را مشخص کرد که آیا شما خدا را قبول داری؟ ائمه را قبول داری؟ شیعه هستی؟ اگر هستی پس باید از این مسیر بگذری.

او که حالا در قامت یک ناصح ظاهر گشته، صحبت‌هایش را این‌گونه ادامه می‌دهد: خداوند می‌گوید دین فقط اسلام است و اسلام یعنی تسلیم. خداوند به ما قول داده که شما امت پیامبر اگر به راه درست باشید من شما را تضمین می‌کنم که موفق شوید.

خدا هم زیر قول خودش نمی‌زند. اما اگر انیشتین هم باشد، ولی خمیرمایه او اشتباه باشد خداوند از حق خود نمی‌گذرد. درست است که گفته‌اند خدا از حق‌الناس نمی‌گذرد، اما خدا از حق‌ا...  هم به این سادگی نمی‌گذرد.

وقتی می‌گوییم ما شیعه هستیم و دوازده امام را هم قبول داریم، چه می‌شود که صدای اذان را می‌شنویم، اما نمازمان را نمی‌خوانیم؟

همین موضوع را تعمیم بدهید به سایر چیزها، به دیدگاه‌هایی که این انقلاب را به وجود آورد. چرا برخی دچار شک و تردید در انقلاب می‌شوند؟ یکی از این سر بام می‌افتد یکی از آن سر؟ توصیه من به همه و خصوصا جوانان این است که تاریخ اسلام و کشورشان را بخوانند تا بدانند که چه اتفاقاتی برای ما رخ داد که به اینجا رسیدیم.

مقدم نفسی تازه می‌کند و دوباره می‌گوید: مردم به پیشوایان خود نزدیک‌ترند و این نشان از نقش مسئولان دارد. باید مراقب جا‌هایی که کمبود و خلأ وجود دارد و دشمن از آنجا نفوذ می‌کند، بود؛ بنابراین باید راه‌های اشتباه را بست.



* این گزارش شنبه ۲۸  بهمن  ۹۶ در  شمـاره ۲۸۱ در شهرآرا محله منطقه  یک چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44